جوكهاي با حال
با تأمل بيشتر بخوان شايد خدا تورا بخنداند
یه روز یه ترکه میره سبزی فروشی تا کاهو بخره عوض اینکه کاهوهای خوب را سوا کند ، همه ی کاهو های نامرغوب را سوا میکنه و میخره
ازش می پرسند چرا اینکار را کردی ؟ میگه : صاحب سبزی فروشی پیرمرد فقیری هست
مردم همه ی کاهوهای خوب را میبرند و این کاهوها روی دست او میمانند و من بخاطر اینکه کمکی به او بکنم اینها را میخرم
اینها را هم میشود خورد
این ترکه کسی نبود جز عارف بزرگ آقا سید علی قاضی تبریزی.
ادامه ی مطلب فراموش نشه
باسلام از اینکه اوقات خود را در این وبلاگ سپری میکنید خوشحالیم ما گروهی از طلاب جوان اصفهان هستیم که هدف از ساختن این وبلاگ،پاسخگویی به سوالات مردم است